ترانه جونیترانه جونی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
ماهان عزیزمماهان عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

ماه تابان ما : ترانه ناز ما ، آقا ماهان ما

به بهانه روز جهانی کودک

کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید ...
16 مهر 1392

اولین روز مهد

بلاخره روز اول مهر ساعت 10.5 صبح همراه با بابایی رفتیم مهد. جشن بچه های پیش دبستانی بود یه آقایی رو آورده بودن با کلی برنامه و ساز و آواز. خلاصه خیلی شلوغ بود . اون روز رو فقط برای آشنایی بردمت مهد و یک نیم ساعتی گذاشتم اونجا بمونی و من با بابا برگشتم اداره . تو این فاصله کوتاه تو اینقدر گریه و بی تابی کرده بودی  که هق هق گریت بند نمی اومد این بود که زنگ زدند به بابا و اومد دنبالت  و رفتین خونه. منم اونروز به هیچ عنوان حس عکس گرفتن نداشتم چون حال خوبی نداشتم. در هر صورت فرداش هم نرفتی مهد ولی 4شنبه و 5 شنبه رو باید می رفتی دیگه .اولش کلی گریه کردی و از بغلم پایین نمی رفتی. شنبه رو هم رفتی و یکشنبه رو رفتی خونه مامانی ...
13 مهر 1392

ترانه به مهد کودک می رود

آغاز آموزش رسمی در مهد کودک عزیزم خیلی وقته درگیر کارهای مهدت هستم و از اون مهمتر استرس جدایی یه بچه که هنوز ٢ سالش نشده خیلی ذهنم رو مشغول کرده  بود. ولی در نهایت باید می رفتی مهد . عذاب وجدان مادری که در اولین روزهای پاییزی باید  دلشو یکدله کنه و بچه رو به مهد بسپاره  قابل توصیف نیست . توی تمام این ٢ سالی که سرکار بودم و تو پیش مامانی بودی کاملا خیالم راحت بود چون هیچکی مثله مامانی دلسوزانه از تو مراقبت نمی کرد . چند بار تصمیم گرفتم برات پرستار بگیرم ولی همین مامانی منصرفم کرد و گفت خودم تا ٢ سالگی ازش مراقبت می کنم بعدش بزارش مهد. در هر صورت عزیز دلم عذاب وجدان سختی داشتم . اینکه آیا تحم...
7 مهر 1392

23 ماهگیت مبارک نازنینم

 ا مروز ٢٥ شهریور شما دختر گلم ٢٣ ماهه میشی . فدات شم که دیگه خیلی خانوم شدی و چیزی به ٢ سالگیت نمونده. عزیزم عکس بالا را که ٦ ماه و ٢٣ روزه بودی از موبایل دخترخالت پیدا کردم یه روز که من سرکار بودم شما با مامانی و خاله ها رفته بودی باغ. اینم مال همون روزه (١٨ اردیبهشت ٩١ )   ...
25 شهريور 1392

ترانه شوماخر می شود

دختر قشنگم چند روز پیش گیر داده بودی به آخرین لباس پسرونه ای که تو سیمونی ت بوده و اصرار که باید همینو بپوشی . رفتی هم پوشیدی شلوارش رو هم پشت و رو پات کردی. خلاصه همین لباسو پوشیدی و   رفتیم باغ سالار فردای اون روز که همین جمعه بود برای اولین بار با ماشینت بردمت پارک تا یکم بازی کنی بابا جعفرت نمی زاره ماشینت رو ببری پارک می گه بچه های دیگه شاید پدر و مادرشون رو اذیت کنن. خلاصه ما هم یه صبح جمعه خلوت بردمیت پارک که حسابی ماشین سواری کنی. اینم از فراری شماره ١١ ترانه شوماخر و اول کار به سطل زباله می زنی با کمک مامان پیاده می شی و پیاده روی می کنی و دیگه خسته شده ...
19 شهريور 1392

16 شهریور تولد یکسالگی وبلاگت و روز دختر مبارک

      ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم / ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد / نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام / تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر / دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا / پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم   عزیز دلم وقتی ١٠ ماهه بودی من این وبلاگ رو برات درست کردم که همیششه برات یادگار بمونه کم کم داره ٢ سالت می شه .وای چه زیبا بود این ٢ سال عاشقی من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح ...
18 شهريور 1392

22 ماهگی و آب بازی

دختر نازم ورودت به ٢٢ ماهگی مبارک باشه . ایشاا... همیشه سالم و تندرست و شادکام باشی. جمعه هفته پیش رفتیم باغ باباجون و حسابی آب بازی کردی . آب استخر رو همون روز عوض کرده بودند و چون تمیز بود گذاشتم کلی آب بازی کنی . این شهریار پسرداییت اینجا هم فردای اون روز جلوی یک بستنی فروشی در طرقبه    عزیزم یه هفته ای می ریم مسافرت بعدش میام و پست هاتو کامل می کنم. ...
31 مرداد 1392