اولین روز مهد
بلاخره روز اول مهر ساعت 10.5 صبح همراه با بابایی رفتیم مهد. جشن بچه های پیش دبستانی بود یه آقایی رو آورده بودن با کلی برنامه و ساز و آواز. خلاصه خیلی شلوغ بود . اون روز رو فقط برای آشنایی بردمت مهد و یک نیم ساعتی گذاشتم اونجا بمونی و من با بابا برگشتم اداره . تو این فاصله کوتاه تو اینقدر گریه و بی تابی کرده بودی که هق هق گریت بند نمی اومد این بود که زنگ زدند به بابا و اومد دنبالت و رفتین خونه.
منم اونروز به هیچ عنوان حس عکس گرفتن نداشتم چون حال خوبی نداشتم.
در هر صورت فرداش هم نرفتی مهد ولی 4شنبه و 5 شنبه رو باید می رفتی دیگه .اولش کلی گریه کردی و از بغلم پایین نمی رفتی. شنبه رو هم رفتی و یکشنبه رو رفتی خونه مامانی چون مامانی گفتند هفته ای یه روز رو بیارش اینجا دلمون براش تنگ می شه.البته اون روز خونه مامامی هم خیلی بی تابی کرده بودی و مامانی رو حسابی اذیت کرده بودی ضمناً تنت هم یکم داغ بود.
فرداش که رفتی مهد وقتی اومدم دنبالت اونقدر ناراحت بودی که مشخص بود خیلی گریه کرده بودی و اصلاً از دیدنم خوشحال نشدی . الهی بمیرم برات عزیزم ولی چیکار کنم باید عادت کنی.
اون روز کیفت رو که باز کردم دیدم هیچی از غذاها و چاشتت رو نخوردی . ناهار هم نخوردی به من گفتی دندونم فکر کردم داری دندون در میاری دهنت رو نگاه کردم دیدم وای بمیرم برات پر از زخم آفت شده ( این لعنتی ها از کجا پیداشون شده خدایا ، من خودم تا حالا آفت نزدم ولی شنیدم خیلی دردناکه و نمی تونی هیچی بخوری )این به کناری گلاب به روتون آخر شب کلی بالا آوردی.
خیلی ترسیدم فردای اون روز رو مرخصی گرفتم و رفتیم دکتر. دکتر گفت ویروسه احتمالا کسی که تب خال داشته بچه رو بوسیده یا از قاشق یه بچه دیگه توی مهد براش استفاده کردن.
خدایا با این همه توصیه و سفارش بازم ممکنه مسئولای مهد اینقدر بی توجه باشند ( خودشون که حسابی انکار کردند وقتی بهشون گفتم) خلاصه باز عذاب وجدان گرفتم . داروهات هم فقط دیفن هیدرامین و شیاف داد وگفت آنتی بیوتیک جواب نمی ده ولی 10 روز طول می کشه تا خوب بشه.
اینم از اولین خاطره بد مهدت که بعد از 4 روز دختر شیرین زبون نازنینم باید اینجوری بشه.
قبل از اینکه بخوای بری مهد از زیر قران رد کردمت. قرآنی که زیرش پارچه سبزی بود که متبرک شده بود با ضریح امام حسین (ع) و بقیه قبور عتبات عالیات و این پارچه رو زمانی که توی شکمم بودی یکی از همکارام به من داد که برای مدتی دور شکمم ببندم حالا همون دوستم مریض شده امیدوارم خدا به حق امام حسین شفاش بده . همچنین 2تا شمع شکسته ای که از خیمه حضرت ابولفضل که مامانی سراج برام آورده بودو قاب ان یکاد رو هم توی سینی گذاشته بودم.
امیدوارم خدا خودش نگهدارت باشه عزیزم .
اینم یه خواب شیرین بعد از اولین روز مهد