ترانه به مهد کودک می رود
آغاز آموزش رسمی در مهد کودک
عزیزم خیلی وقته درگیر کارهای مهدت هستم و از اون مهمتر استرس جدایی یه بچه که هنوز ٢ سالش نشده خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود.
ولی در نهایت باید می رفتی مهد . عذاب وجدان مادری که در اولین روزهای پاییزی باید دلشو یکدله کنه و بچه رو به مهد بسپاره قابل توصیف نیست .
توی تمام این ٢ سالی که سرکار بودم و تو پیش مامانی بودی کاملا خیالم راحت بود چون هیچکی مثله مامانی دلسوزانه از تو مراقبت نمی کرد . چند بار تصمیم گرفتم برات پرستار بگیرم ولی همین مامانی منصرفم کرد و گفت خودم تا ٢ سالگی ازش مراقبت می کنم بعدش بزارش مهد.
در هر صورت عزیز دلم عذاب وجدان سختی داشتم . اینکه آیا تحمل می کنی الان داری چیکار می کنی . غذاتو بهت می دن . مواظبت هستن زمین نخوری و هزار فکر و خیال دیگه.
خلاصه عزیزم تمام این ٢ سال خیلی مواظبت بودیم . به خاطر تو دکور خونه رو به هم ریختیم هرچی شکستنی و گلدون ، میز ، تلفن ، سماور برقی ، کتری برقی و هرچی احتمال آسیب زدن به تو رو داشت جمع کردیم . جارو برقی هر روز خونه و چسب زدن در کابینت ها و کشو ها ، عدم نگهداری وایتکس و ضد عفونی کننده ها تو خونه ( همونجا که می خریدیم همه رو استفاده می کردیم و دور می ریختیم) ، در پوش پریزهای برق و خلاصه همه جور احتیاط ولی دیگه از حالا به بعدت رو
فقط و فقط به خدا می سپارمت.
ضمناً باید از مامان مهربونم که با جون و دل از تو مراقبت می کرد تشکر کنم و کاش می تونستم زحماتش رو جبران کنم.
مامان عزیزم ایشاا... سالهای سال سلامت و تندرست باشی و سایه شما و بابایی همیشه روی سر ما بچه هاتون باشه.