ترانه جونیترانه جونی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره
ماهان عزیزمماهان عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

ماه تابان ما : ترانه ناز ما ، آقا ماهان ما

گذری بر 20 ماهگی

1392/4/30 12:50
نویسنده : مامان زری
211 بازدید
اشتراک گذاری

 

دختر قشنگم دیگه خیلی خانوم شده عکس بالا رو خودم  وقتی بردمت پرو لباست ازت گرفتم . ایشاا...  وقتی رفتیم آتلیه عکسای قشنگ و مرتبت رو می زارم.

این روزها دخترک ملوس ما خیلی شیرین زبون شده . حرف زدنش وارد جملات طولانی تری شده و کاملاً منظورش رو با حرفای شیرینش به ما می فهمونه.

از حرفای شیرین و دل نشین که تو این ماه یاد گرفتی صدا کردن من و بابات بود؛

مامان زری - بابا جَ سر (جعفر)تشویقماچ

از حرفای شیرین دیگت که می خوای به ما استقلال و مخالفت خودتو نشون بدی ؛

نی می خوام - دوس ندارم

هر وقت کاری می کنی که از دستت ناراحت می شم بهت میگم من دیگه مامانت نیستم اون موقعه که چندین بار پشت سر هم می گی مامان سلام - مامان سلام

و صورتت رو میاری جلو و می خوای بوس بدی و من اون موقع همه کارهات یادم می ره و با نهایت عشق و علاقه می بوسمت و می فشارمت.قلببغل

از حرفای شیرین و درعین حال اولین حرف زشتی که یاد گرفتی که هرکار می کنم از ذهنت نمی ره کلمه گاگول ه . متاسفانه تو این حرفو یه جا شنیدی و ول نمیکنی . متوجه شدم وقتی با عروسکات داری بازی می کنی و می خوای دعواشون کنی بهشون می گی گم شو گاگول و بدتر از اون گاهی یهویی به من و بابات می گی گاگول تویی.تعجب هنوز که موفق نشدیم از سرت بیرونش کنیم . البته بابایی می گه به روش نیار اصلاً دعواش هم نکن از ذهنش می ره . خدا به خیر کنه مهد کودک بری چقدر ازاین حرفا یاد بگیری.

از مهمترین کارهات توی ٢٠ ماهگی اینه که یاد گرفتی جیشت رو بگی. قبل از اون می گفتی جیش کرده یعنی جیش دارم و تنها جایی که می ری جیش می کنی حمامه . نه توی دسشویی می ری و نه روی قصری ت می شینی .حمام هم که می ری  اول کلی آب بازی می کنی بعد جیش. از هر ٥ دفعه هم که می گی جیش ٣تاش واقعیه ٢تاش هم الکی. بنابراین نصف روز ما توی حمام با تو می گذره . فقط مهمونی که می ریم و موقع خواب شبانه پوشکت می کنم.

توی این ماه یاد گرفتی خودت کفشاتو پات می کنی و در طول روز ٦-٥ بار می ری و کفشاتو پات می کنی . علاوه بر کفشای خودت کفشای منو و بابا رو هم پات می کنی و توی خونه راه می ری. از لجباری هات بگم که میری لباسا و کفشهایی که برات کوچولو شده رو میاری و با زور و گریه از من می خوای که پات کنم . ولی مامانم چجوری حالیت کنم که اینا دیگه پات نمیشه.کلافه

علاقه داری خودت لباساتو بپوشی البته هردوتا پاهات رو می کنی داخل یک پاچه شلوارت و بعد جیغ می زنی که نمی تونم راه برم. لباسات رو هم یا چپه می پوشی یا از آستین سرت می کنی که اگه من نرسم خودتو خفه می کنی. کمد لباسات رو روزی چندبار به هم می ریزی و وسط اتاق رو پر می کنی از لباس .بعضی هاشون رو رو هم روهم می پوشی و میای به من نشون می دی میگی اوشگلههه.(خوشگله)ماچ

به هیچ عنوان در طول روز توی خونه پوشک پات نمی مونه اگه متوجه بشی پوشک داری همه شلوار و پوشک رو با هم درمیاری ( این عادت بد هم نمی دونم کی می خواد از سرت بره ) چون می ترسم جایی بزارمت فکر کنی مثه خونه خودمون می تونی همه لباساتو در بیاری.

 با علیرضا پسرخالت خیلی دوستی با اینکه خیلی لجت رو درمیاره ولی چنان علی صداش می کنی که عربها نمی تونن اینجوری تلفظ کنند.

 بقیش رو توی پست های بعدی برات تعریف می کنم.

این عکسها هم مربوط به اوایل اردیبهشته که توی باغ باباجون ازت گرفتم.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

ترانه
30 تیر 92 13:46
سلام
ظهر بخیر ممنون مامان ترانه زری جون انشالله روش دیدید داغش نبینید هز ارساله بشه ترانه جون من خاله خوشگلم و شما هم و پدر گرامی بالای سرش سالم وتندرست موفق باشید



مرسی عزیزم
سارا (مامان درسا)
30 تیر 92 20:00
سلام زری جون


وبلاگ نو مبارک خواهر


راستی چه جوری تونستی همه مطالب رو بیاوری این طرف


اگه می شه به منم بگو که منم منتقل کنم خواهر مرسی


منتظرم


ببوس عروسک نازمو






مرسی ساراجان . میام پیشت عزیزم

panix
31 تیر 92 12:49
سلام مامان مهربون
خوبی خانومی
نماز روزه هات قبول
ماشالله دختر گلمون داره روز بروز بزرگتر میشه
ایشالله بزرگ که شد اینا همشو جبران کنه برا مامان خوبش
خداوند خودش اجرتون میده بابت نگهداری درست از این هدیه
موفق باشید و برقرار


مرسی دوست مهربونم .شما لطف داری عزیزم
panix
31 تیر 92 12:50
این بار که آمدی دستانت را روی قلبم بگذار تا بفهمی این دل... با دیدن تو نمی تپد می لرزد ...
panix
31 تیر 92 12:50
گاهى وقت ها دلت مى خواهد یکى را صدا کنى بگویى سلام ، مى آیى قدم بزنیم ؟ گاهى .. آدم چه چیزهاى ساده اى را ندارد …!
panix
31 تیر 92 12:50
دیگر نه اشکهایم را خواهی دید نه التماسهایم را ونه احساسات این دل لعنتی را ... به جای ان احساسی که کشتی درختی از غرور کاشتم ...
panix
31 تیر 92 12:51
دارم تقویم زندگیمو ورق میزنم روزای با تو بودن یه طرف روزای دیگه ام برن به جهنم
panix
31 تیر 92 12:51
الهی ضعیفان را پناهی ؛ قاصدان را بر سر راهی ؛ مومنان را گواهی ؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی! الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک . الهی توانائی ده که در راه نیفتیم و بینائی ده که در چاه نیفتیم . الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛ خواست خواست توست ؛ من چه خواهم خواجه عبدالله انصاری
panix
31 تیر 92 12:52
این روزها در خودم به دنبال یک کلیک راست میگردم تا از خودم یک copy بگیرم و کنار خودم paste کنم… شاید از این تنهایی خلاص شدم…
panix
31 تیر 92 12:52
به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد ! اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد ! اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید ! سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید
panix
31 تیر 92 12:53
به دلم نشستي ولي دو زانو ! معذب نباش،برو عقب قشنگ تكيه بده پاهاتم دراز كن اين دل فقط جاي تويه... بدرود
آناهیتا مامانیه آرمیتا
2 مرداد 92 7:13
وای که عاااشق عکس اولیت شدم عسل خانوم
ماشالا چقدرشیطون شدی گلم خیلی ام نازوبزرگشدی ببخش عزیزدلم کمتروقت میکنم بهت تندوتندسربزنم
همیشه سرزنده وشادوسلامت باشی خوشگلم


مرسی دوست جونم. آرمیتاعسلی رو ببوس
سمیرا مامان ترنم
21 مرداد 92 15:10
سلام.ماشاالله به این دختر ناز...خدا حفظش کنه..لینکتون کردم..


ممنون عزیزم . من هم شما رو لینک می کنم