ترانه جونیترانه جونی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ماهان عزیزمماهان عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

ماه تابان ما : ترانه ناز ما ، آقا ماهان ما

پا کوچولو

دختر نازم  امروز تصمیم گرفتم سیر تکاملی کفش پوشیدنت رو اینجا بزارم   یادم اومد اولین روزی که جوراب پات کردم ۵ روزه بودی که به همراه مامانی و عمو فرید رفتی آزمایش تیروئید که نمونه خون  از کف پات می گرفتند . من که نمی تونستم راه برم . در هر صورت این عکس اولین جورابته و جالب تر اینکه با همین یه لنگ  جوراب اومدی خونه  چون لنگه دیگش  رو مامانی در آورده بودند برای نمونه گیری و همونجا گم شده بود. مجموعه کفشای ترانه خانوم تا یکسالگی البته انصافاْ همش نو مونده و برات کوچیک شده اولین کفشت همون زرد رنگه که عکس ماهی داره روش صورتی و سفید جلویی رو مامانی برات از مکه آورده بودند نیم بوت...
22 خرداد 1392

یک پارک کوچولوی بهاری

    دختر قشنگ ۱۹ ماهه من در یه پارک کوچولو  با علیرضا  ( پسرخالش)             نی نی های تو پارک                  این هم یه جوجه اردک کوچولو که حیوونی خیس آب شده افتاده بود تو استخر     ...
12 خرداد 1392

18 ماهگی و واکسن

  دختر گل مامان ۱۸ ماهه شدی .     عروسک قشنگم  نیمی از سال دوم زندگیت هم سپری شد . باورم نمی شه ولی احساس می کنم چقدر بزرگ شدی و چقدر این ۱۸ ماه طولانی گذشت . دلم برای اون روزا تنگ می شه . دلم برای عطر زیر گلوت تنگ می شه. دختر گلم واکسن ۱۸ ماهگیت رو با ۲۰ روز تاخیر زدیم چون مریض بودی و آنتی بیوتیک می خوردی و تب هم داشتی که مجبور بودم بزارمت کلی آب بازی کنی .     خدا رو شکر واکسنت رو زدم تب نکردی و هیچ مشکلی داشتی. وزن : ۱۱ و ۳۵۰ قد :۸۳ در پایان ۱۸ ماهگی     ...
15 ارديبهشت 1392

آغاز سال 1392 و سفر به بوشهر

این اولین پست سال ۱۳۹۲  . امیدوارم که امسال سال خوبی برای همه سرشار از خوشی و تندرستی و موفقیت باشه. دختر قشنگم بعد از سال تحویل آماده شدیم و رفتیم نیشابور ۲ شب اونجا بودیم و از اونجا راهی بوشهر شدیم. خدا روشکر هوا خیلی خوب بود و تو هم توی راه اذیت نکردی و از اونجایی که تمام مدت وول می زدی بابا رانندگی می کرد و من و تو  تمام مدت عقب ماشین بازی و سرصدا می کردیم. بین راه از شهرهایی مثل قم رد شدیم که خیلی با قبلش فرق کرده بود.شهرهایی مثل اصفهان و شیراز هم که زیاد رفته بودیم  نموندیم تا رسیدیم به بوشهر. ولی خداییش  از مشهد تا بوشهر خیلی راه بود. به بابایی گفتم دیگه ما رو راه دور نیاری چون واقعاْ خسته ...
24 فروردين 1392

17 ماهگی

  قبل از هرچیز ۱۷ ماهگیت مبارک باشه عزیزم این روزا سرم خیلی شلوغه از طرفی تا ۲۸ اسفند باید سرکار باشم  و تو خونه هم کلی کار و خرید دارم  . ضمناْ مامانی هم درگیر خونه تکونی هستند امیدوارم دختر خوبی باشی و اذیتشون نکنی .دیگه دارم کلافه می شم تصمیم گرفتم از ۲۶ اسفند مرخصی بگیرم به کارهام برسم . شما هم بعد از عید که یکسال و نیمه می شی باید بری مهد عزیزم . غصه ام گرفته ولی چاره ای نیست عزیزم  . اینا همه به کنار  امسال عید نوروز می ریم بوشهر  . وای می دونم خیلی دوره . بازکلی کار دیگه برای جمع و جور وسایلها برام درست شد. بازم اینا همه به کنار ۲۹ اسفند تولد مامانته ...
25 اسفند 1391